دومین استراتژی، آموزشی شدن زندگی جنسی کودکان بود. روشهای رایج در خصوص ضدیت با استمناء موجبات گسترش گفتمان جنسی کودکان شد. باور عمومی این بود که کودکان از نیروی بالقوه جنسی برخوردار هستند که طبیعی و در عین حال خطرناک است. لذا آموزگاران، پزشکان و روانپزشکان این لذتهای طبیعی و ابتدائی را در هالهای از ابهام فرو بردند و با پنهان کردن آن، زمینه کشف آن را فراهم کردند. زیرا اکتشاف و تحلیل مستلزم پنهانکاری بود. قدرت برای مبارزه با استمناء کودکان با نصایح اخلاقی، ایجاد احساس گناه و مراقبتهای دقیق، زمینه تولید و تکثیر قدرت و انباشت دانش را فراهم کرد (Fucault 1980:104). گفتمان دانش پزشکی در اینجا نیز با نظارت، مراقبت و علمی کردن میل جنسی کودکان، آن را با اخلاق دانش و قدرت پیوند زدند.
سومین استراتژی، اجتماعی شدن زاد و ولد بود. اینک روابط جنسی میان زن و مرد در چارچوب زندگی زناشوئی امری شخصی و خصوصی تلقی نمیشد، بلکه با مسئولیتهای پزشکی و اجتماعی پیوند زده شد. دولت با نظارت بر این روابط، زاد و ولد را تحت کنترل و مراقبت خود قرار داد و از جنسیت بیبندوبار، یعنی جنسیتی خارج از حوزه ازدواج جلوگیری میکرد و آن را نوعی فساد اخلاقی یا کوتاهی در مراقبتهای جنسی قلمداد میکرد که موجبات انحراف جنسی یا نابسامانیهای توارثی را فراهم میکرد، در نتیجه سلامت خانواده و جامعه در معرض خطر قرار میگرفت (Foucoult 1980:104-105).
لذا روابط جنسی تحتالشعاع برنامه تنظیم خانواده و در راستای اهداف اجتماعی و تحت هدایت دولت شکل گرفت بهعبارتی روابط جنسی در حوزه خانواده و زندگی زناشوئی نه مبتنی بر لذت بلکه مبتنی بر اهداف سودمند و هدفمند اجتماعی بود که ثمره پیوند قدرت و دانش پزشکی و زیستشناسی بود.
چهارمین استراتژی، روانشناسی لذتهای انحرافی بود. در اواخر قرن نوزدهم، جنسیت در دو حوزه روانشناسی و زیستی مورد تجزیه و تحلیل قرار گرفته و بر همین اساس جنبههای انحرافی این غریزه مورد توجه قرار گرفت. در این دوره روانشناسان انواع انحرافات و ناهنجاریهای جنسی را همچون همجنسگرائی، پیرزن دوستی، افسردگی جنسی در زنان تشخیص داده و جایگاه ویژهای برای آن در نظر میگرفتند. غریزه جنسی و هویت فرد، در ارتباطی تنگاتنگ با هم قرار گرفتند. جنسیت در کلیه ابعاد زندگی فرد منحرف حضور داشت. بنابراین برای شناخت و تحلیل این انحراف لازم بود کلیه وجوه زندگی او برای روانپزشک شناخته شود. بنابراین آنچه که تا پیش از این دوره، در حوزه اعمال ممنوعه محسوب میشد، هماکنون به یک بیماری و ناهنجاری بدل شد (Foucault 1980:105). غریزه جنسی از حوزه ممنوعیتهای اخلاقی به حوزه پزشکی وارد شد. گفتمان پزشکی بود که طبیعی بودن و بهعبارتی بههنجار بودن غریزه جنسی را تشخیص میداد. پزشکان و روانپزشکان در جایگاه ممتازی قرار گرفتند که بههنجاری یا بههنجاری جنسی را براساس معیارهای علمی و طبی تعیین کرده و حقیقت را پیرامون جنسیت بیان میکردند و بدینترتیب انواع انحرافات جنسی را طبقهبندی کردند.
دانش پزشکی برای درک و شناخت جنسیت میبایست بدن را از حیث روانشناسی و زیستشناسی برای خود قابل فهم سازد. در همین راستا و به دنبال شکلگیری استراتژیهای یاد شده، میان قدرت و لذت پیوندی شکل گرفت. بدینصورت که برای آشکار شدن مشکل و انحراف جنسی که هماکنون در سایه گفتمان پزشکی ماهیت علمی پیدا کرده بود، سازوکارهائی جهت اخذ اعتراف از بیمار از طریق معاینه صورت گرفت. معاینه مستلزم تماس، نزدیکی و صمیمیت با بیمار بود. در ضمن مراقبت دقیق و اخذ اعتراف بهصورتی نو از شگرانه، پیرامون جزئیات زندگی خصوصی، برای بیمار توأم با لذت بود. تکنولوژی اخذ اعتراف که از قرن نوزدهم بدینسو گسترش یافته است. بنا به گفته فوکو در تمامی حوزهها، اعم از قضائی، پزشکی، آموزش و پرورش، روابط زناشوئی و روابط عشقی و دیگر جزئیات زندگی روزمره حضوری فراگیر دارد. اعترافی که در حالتی از درد و لذت صورت میگیرد، انسان غربی را به حیوانی اعترافکننده تبدیل کرده است (دریفوس و رابینو 1379: 296-294). اعترافکننده در پی خواست حقیقت پیرامون خود، ترغیب به بیان مطالبی در مورد خود میشود که فقط تکنولوژی اخذ اعتراف از عهده آن برمیآید. این امر هم برای اعترافکننده و هم اعترافگیرنده امری لذتبخش است. چون گمان میکنند حقیقت پنهان پررمز و راز جنسی را کشف کردهاند. بنابراین فرد هم برای خودش و هم برای دیگران بهصورت موضوع دانش درمیآید.
فوکو در جلدهای دوم و سوم تاریخ جنسیت، چگونگی شکلگیری سوژه را در حوزه اخلاق بررسی کرد. وی بر آن است که از نظر تاریخی، دو دیدگاه پیرامون جنسیت وجود دارد. در چین، هند، ژاپن و یونان و روم باستان زندگی جنسی همچون ادب و هنر عاشقانه تلقی میشد. سکس نوعی هنر و تجربه خاص تلقی میشد، نه مقولهای نامطلوب و شرمآور. این هنر عاشقانه بهصورت یک راز باقی میماند. زیرا اگر پیرامون آن سخن گفته میشد، قدرت و لذتش از میان میرفت. حقیقت از درون لذت نشأت میگرفت؛ بهعبارتی لذت هدفی نداشت جز خود لذت. لذتی که تحتالشعاع سودمندی، اخلاق، مذهب و حقیقت علمی قرار نمیگرفت. در مراسم و شعایر یونان و روم باستان، دغدغه زندگی پس از مرگ، رستاخیز و اموری از این قبیل وجود نداشت. بلکه هر چه بود اموری این جهانی و معطوف به کسب لذت بود (دریفوس و رابینو 1379: 300).
فوکو بر این نظر بود که منظور یونانیان از واژه aphrodisia میل جنسی نیست، بلکه کنش و لذت جنسی است. یونانیان هیچگاه در پی سرکوب لذتهای جنسی نبودهاند، بلکه سعی در پیوند دادن آن با فرهنگ و ادب نفس داشتهاند. ادب نفس از هنر زندگی نشأت میگرفت. با پیوند میان کنش جنسی و ادب نفس، میتوان به گوهر اخلاقی لذتها دست یافت. غایت اخلاقی در فرهنگ یونان باستان تسلط بر امیال و همچنین اعتدال در این زمینه بود. بهنظر یونانیان میان زیبائی و اخلاق پیوندی ناگسستی وجود دارد. پس انسان کامل و بافضلیت، انسانی زیباست، انسان آزاده و خردمند، کسی بود که رابطه عقلی با خویشتن برقرار کند و سعادتمندی خویشتن را مدنظر داشته باشد. بنابراین در فرهنگ یونانی، نوعی آفرینش هنری وجود دارد که انسان را در جهت نیل به حداکثر سعادت و زیبائی رهنمون میکند (ضمیران 1378: 181).
در مقابل آنچه در تمدن غربی شکل گرفته، نه کنش و لذت جنسی، بلکه علم جنسیت است که با مطالعه و تجزیه و تحلیل هر اندیشه و هر عملی که به لذت مربوط میشود و تنظیم، مهار و تبیین میل جنسی، دانشی را ایجاد کرده که با سلامت جسمی و روانی فرد و رفاه و مصلحت جامعه پیوند زده میشود. ریشه این نوع نگرش به تفکر مسیحیت بازمیگردد.
گرچه فوکو بر این ادعا بود که میان اخلاق یونانیان و مسیحیان اولیه پیرامون جنسیت تا حدودی مشابهت وجود دارد، بهعنوان مثال هر دو فرهنگ زنای با محارم، افراط در لذات جسمانی را مردود شمرده و بر پرهیزکاری، تسلط بر نفس و اعتدال در این زمینه تأکید میکردند، ولیکن مقررات حاکم بر روابط جنسی در یونان باستان آزادتر و انعطافپذیرتر بود. در فرهنگ یونانیان تبعیت از معیارهای اخلاقی فضیلتی فردی بود که شخص را در انتخاب و تأویل معیارهای اخلاقی آزاد میگذاشت. اما بهتدریج اخلاق مسیحی این معیارهای اخلاقی را در چارچوب قوانین و مقررات سخت و انعطافناپذیر محصور کرد. اخلاق مسیحی بر چهار محور عمده شکل گرفت: خویشتنداری و زهد در برابر خواهشهای تن، نهاد ازدواج، همجنسخواهی، ادب نفس (ضمیران 1378: 300).
آنچه فوکو در کاربرد لذتها و دغدغههای خود، دنبال میکند، همچون آثار قبلیاش، تأمل روی تاریخ اندیشه است. همانگونه که در مراقبت و مجازات، پرسش اساسی این بود که چگونه اندیشه تنبیه. دارای تاریخ میشود، در تاریخ جنسیت نیز هدف تاریخ شیوه? مسئله شدن و مورد تأمل قرار گرفتن لذت و امیال جنسی در ارتباط با نوعی هنر زیستن در روزگار باستان است. هنری که به اقلیتی محدود تعلق داشت و دلمشغولیاش شدت فعالیت جنسی، آهنگ آن، زمان برگزیده و نیز نقش فعال یا منفعلانه فرد در رابطه جنسی بود. اما آنچه در مسیحیت شکل گرفت و بعدها در فرهنگ غرب بسط یافت، کشف خویشتن بهمثابه سوژه میل است (جهاندیده و سرخوش 1379: 204). بهطور کلی فوکو از آن رو به ستایش هنر زیستن یونانیان باستان میپردازد که در روابط جنسی صرفاً لذذت هدف بود. فوکو بر این نظر است که لذت باید جزئی از فرهنگ ما شود. ما میتوانیم انواع مختلفی از لذتها را در حوزه روابط جنسی وارد کنیم. بدون اینکه نیازی به برنامه و الگوی از پیش تعیینشده داشته باشیم (Foucoult 1984: 165). بنابراین فوکو بر همان گوهر اخلاقی یونانیان باستان صحه میگذارد که براساس آن هر فردی برای نیل به لذت،اخلاق موردنظر خود را خواهد داشت.
بنابراین رویکرد یونانیان به لذتهای جنسی، رویکردی کاملاً متفاوت با تمدن غربی به این مقوله است. اخلاق حاکم بر حوزه مناسبات جنسی، متضمن جنبههای زیباشناسی است. زیرا سعادتمندی و لذت فرد را مدنظر دارد و کاملاً مبتنی بر نیازهای طبیعی فرد است. هر انسانی متناسب با نیازهای جسمی و روحی خود، اخلاق ویژه خود را میآفریند. اخلاقی که در راستای تعالی فرد است نه همسو با نیازها و اهداف جامعه، بنابراین اخلاق جنسی یونانیان حالتی جهانشمول و فراگیر نداشت. اگر فضای حاکم بر این رابطه شخصی، به حوزه گفتار و زبان وارد میشد، اصالت و زیبائی خود را از دست میداد. زیرا بدینترتیب وارد عرصه تجزیه و تحلیل علمی، اخلاق اجتماعی، سودمندی و روابط قدرت میشد. میان کنش جنسی بهعنوان کنشی اصیل و ذاتی که معطوف به لذت بود و انسان، واسطهای وجود نداشت و به همین دلیل بود که یونانیان هنر زندگی را از درون آن استخراج میکردند. مسیحیت با اعمال مقرراتی اخلاقی و کلی دست و پاگیر در این حوزه و طرح نهاد ازدواج، سرآغاز انحطاط کنش و لذت جنسی را از روند طبیعی خود فراهم کرد که در نهایت منجر به شکلگیری دانش جنسی در غرب شد. مسیحیت با قرار دادن مناسبات جنسی در حوزه اخلاق و تفکیک روابط مشروع و نامشروع و دانش جنسیت با قرار دادن آن در چارچوب معیارهای پزشکی و روانشناسی و تفکیک رفتار جنسی بههنجار و نابههنجار، به این امر مبادرت ورزیدند. اگر روابط قدرت در مراقبت و مجازات از تکنولوژی انضباطی برای مراقبت، نظارت و بههنجارسازی افراد استفاده میکند، در تاریخ جنسیت، تکنولوژی اخذ اعتراف و مقررات اخلاقی به این امر مبادرت میورزد.ستایش فوکو از هنر زیستن و کنشهای جنسی معطوف به لذت در یونان باستان، یادآور ستایش نیچه از روح دیونیزوس، خدای شراب، عشق و شور جنسی، روح حاکم بر فرهنگ یونانیان باستان است. دیونیزوس که از نظر نیچه نماد روح زندگی است، بر نقش غریزه و آنچه ناخودآگاه است، متکی است. کنشی که از ناخودآگاه نشأت میگیرد، کنشی اصیل است. نیچه همبستگی غریزه را با ”خود“ که تمنای قوی و ناخودآگاه است، شرط آفرینشگری ارزشهای والا میداند تنها انسانهای ضعیف و حقیر هستند که با توسل به باورهای آن جهانی و متافیزیکی و وارد کردن معیارهای اخلاقی و عقلی، تن، غریزه، زندگی، شادمانی و هر آنچه زمینی است را نفی میکنند به همین دلیل است که انسان مدرن در فلسفه نیچه و فوکو از طبیعت خود دور شدهاند.
قدرت و مقاومت
فوکو با اذعان به اینکه قدرت، مقاومت را برمیانگیزاند. برای فهم روابط قدرت به اشکال مختلف مقاومت برای گسیختن این روابط توجه میکند: مقاومت در برابر اعمال قدرت مردان بر زنان، پدربل و مادر بر کودکان، اعمال قدرت دانش روانپزشکی بر بیماران روانی و پزشکی بر کل جمعیت و اعمال قدرت دولت و نهادهای وابسته به آن بر شیوه زندگی مردم؛ برخی ویژگیهای این مبارزات عبارتند از:
1) این مبارزات اثرات قدرت را به خودی خود هدف قرار میدهند. با دانش صلاحیت و امتیازات پیوند داشته و رابطه دانش با قدرت یا رژیم دانش را مدنظر دارند.
2) موقعیت فرد را زیر سؤال میبرد و از طرفی بر حق متفاوت بودن فرد تأکید دارد و از طرف دیگر بر ضد هر آنچه فرد را مجزا میکند، پیوندش را با دیگران میگسلد و فرد را بر خودش تحمیل میکند و به هویت خودش پایبند میکند، قد علم میکند. در واقع این مبارزات بر علیه حکومت منفردسازی موضع میگیرند.
3) تمامی این مبارزات بر این نکته متمرکز میشود که ماکسیتیم. آنها اینگونه انتزاعات را نفی کرده و خشونت اقتصادی و ایدئولوژیک دولت را که فردیتها را نادیده میگیرد و نظام تفتیش عقاید علمی و اداری را که هویت افراد را تعیین میکند، در میکند بهعبارتی هدف تمامی این مبارزات، حمله به تکنیک و به شکل قدرت است (فوکو 1379: 348-347).
بهطور کلی از منظر فوکو سه نوع مبارزه وجود دارد. این مبارزات یا بر علیه اشکال سلطهاند (اشکال قومی، اجتماعی، مذهبی)، یا بر علیه اشکال استثمار که فرد را از آنچه تولید میکند، جدا میسازد و یا بر علیه چیزی است که فرد را به خودش مقید کرده و از این طریق او را تسلیم دیگران میکند (مبارزه بر علیه انقیاد، سوژهشدگی و تسلیم). اگر این سه نوع مبارزه اجتماعی با یکدیگر آمیخته باشند، باز هم اغلب یکی از آنها بر دیگری توفق دارد. بهعنوان مثال در جوامع فئودالی مبارزات بر علیه اشکال سلطه قومی یا اجتماعی غالب بوده و در قرن نوزدهم اولویت با مبارزه علیه استثمار بوده است. ولیکن امروزه مبارزه بر علیه اشکال انقیاد - بر علیه تسلیم ذهنیت فرد، رو به افزایش است. علت غلبه یافتن این مبارزه در جامعه ما این است که از قرن شانزدهم به بعد، شکل سیاسی تازهای از قدرت در حال توسعه بوده است، یعنی دولت.
قدرت دولت هم فردیت بخش و هم کلیت بخش است و قدرتمندی آن نیز در همین است. این امر ناشی از این واقعیت است که دولت مدرن غربی در درون شکل سیاسی جدید، تکنیک قدرت قدیمی را ادغام کرده است که ریشه در نهادهای مسیحی داشته است (فوکو 1379: 350-348).
بنابراین مبارزه بر علیه قدرت هم شامل دولت و نهادهای دولتی و هم بر علیه نوعی از منفردسازی است که با دولت مرتبط است. بنابر تعبیر فوکو مبارزه بر علیه فردیتبخشی و کلیتبخشی و اشکال جدید سوژگی است. یکی از این نوع مقاومتها که فوکو از طریق طرح گفتمانهای معکوس با ضدگفتمانها، آن را مورد بررسی قرار میدهد. همجنسبازی است. از نظر فوکو که خود یک همجنسباز بود. مقولهبندی گفتمان همجنسبازی تا حدی امکان تکوین یک ضدگفتمان را فراهم کرد. در نتیجه همجنسبازی از جانب خود شروع به سخن گفتن کرد و خواستار آن شد که مشروعیت و طبیعی بودنش مورد تصدیق قرار گیرد. این گفتمان معکوس از طرفی تکراری بود که به پذیرش همجنسبازی بهمثابه یک هویت شخصی منجر میشود و از طرف دیگر تملکی بود که شامل استفاده از مزایای این هویت تحمیلی بود. در عمل این امر مثلی معکوس بود که ”ما همان چیزی هستیم که شما میگوئید، ذاتاً بیمار زا منحرف، همانطور که شما میگوئید. لذا اگر ما همان چیزی هستیم که شما میگوئید، بگذارید ما همینطور بمانیم، دست به ترکیب ما نزنید! و اگر مایل هستید بدانید که ما چه هستیم خودمان بهتر از شما خواهیم گفت“. لذا میتوان گفت که گفتمانهای وارونه و معکوس در نوعی تقارن و همسانی بهسر میبرند که فقط در درون، و در بستر ایدئولوژیهای غالبی که گفتمان مذکور با آنها به چالش برخواهند خواست، به مقاومت منجر میگردند ولیکن ایجاد و اعمال نوعی تقسیمبندی بهصورت کامل در سطح ایدئولوژیک از طریق چیزهای غالب، تنها شکل منازعه درون است. برای گفتمان و هویت همجنسبازی، بهعنوان نتایج ناشی از تقسیمبندی تحمیلی که افراد بههنجار را از افراد نابههنجار فتکیک میکند، مقاومت دیگری وجود ندارد. فوکو برای بررسی عمیقتر این موضوع به خلع سلاح کردن هویت مذکور میپردازد (مک دانل 1380: 205-204).
فوکو تمامی مقاومتها را رد نمیکند. بلکه گفتمانهای معکوس ضدهویتیابیها و ضدانطباقها را میپذیرد و از نظر وی، این موارد میتوانند در حوزه استراتژیک قدرت سربرآورند. ولیکن فراتر رفتن از آن امری غیرممکن تلقی میشود و امکان مطالعه انقلابها و تحولات بنیادین را نمیدهد.